در ششمین روز اردیبهشت ماه سال 1345، حمید دادگسترنیا پا به دنیای فانی گذاشت.
حمید دومین فرزند حاج محمد دادگسترنیا بود، کسی که موهایش را در راه تعلیم و تربیت سفید کرده است. بعدها حمید نیز قدم در راه پدر گذاشت و راه و رسم معلمی پیشه کرد.
دوران دبستان و راهنمایی را در مدرسهی جعفری اسلامی گذراند. خانواده و شرایط محیطی از حمید یک انسان مذهبی و متدین ساخته بود. در سال 1359 حمید دادگسترنیا وارد دبیرستان میشود. با شروع جنگ حمید که شاهد شهادت یکایک دوستان خود بود. تصمیم می گیرد ، از پدر اجازه میگیرد و برای اولین بار در تاریخ 29 خرداد 62 جهاد خود را آغار میکند.
یک سال بعد (تابستان 63) حمید با گردان کمیل لشکر 27 محمد رسول الله وارد منطقهی پدافندی میمک میشود و در زمستان همان سال با گردان کمیل در عملیات بدر شرکت میکند.
حمید که در همین اثناء در رشتهی علوم آزمایشگاهی دانشگاه اصفهان قبول شده بود، فقط برای شرکت در امتحانات دانشگاه به عقب برمیگشت تا هم دانشجو باشد و هم رزمنده.
با فرا رسیدن تابستان 64، حمید با گردان مالک به منطقهی مهران میرود. حمید اهل یکجا نشستن نبود، گویا پر کاری و سماجتش در رسیدن به هدف تمامی نداشت. همین ویژگی باعث شد تا در بهمن 64 در عملیات والفجر 8 در قسمت اورژانس لشکر 27 محمد رسول الله شرکت کند.
سال 65 برای حمید پر است از اتفاق و عملیات. اردیبهشت ماه حمید برای چندمین بار پا به خاک عراق میگذارد و به عنوان یک رزمنده همراه با دیگر رزمندگان مسئولیت پدافند جزیره فاو را بر عهده میگیرد. تیرماه با همرزمان گردان مالک در عملیات کربلای 1 شرکت میکند. با لشکر قمربنی هاشم اصفهان طوفانهای کربلا 4 و 5 را پشت سر میگذارد.
با گذشت چهار سال از تاریخ اولین اعزامش به جبهه تا به حال پایش به بیمارستان باز نشده بود. سال 66 ، برایش جراحت و جانبازی تقدیر کرده بودند.
ترکشی در عملیات نصر 7، پشت سر حمید جا خوش میکند. بیهوش شدنهای نابهنگام و متوالی باعث میشود حمید را از ارتفاعات دو پازا به بیمارستان مشهد و از آنجا به تهران بیاورند.
تنها پس از گذشت 4 ماه از جراحتش، این بار با گردان انصار الرسول عازم جبههها میشود. حمید اهل نیمهکاره رها کردن امور نبود. نصر 7 به ثمر نشسته و مقدمات قابل قبولی برای انجام عملیات بیت المقدس 2 در منطقه کردستان پدید آمده.
انتظار حمید در تاریخ 25 دی ماه با رمز یا زهرا (س) به سر میرسد و عملیات آغاز میشود.
شرایط عملیات بسیار سخت است. برف سنگینی بر روی کوههای در هم تنیده نشسته است.راه رفتن عادی سخت است چه رسد به جنگیدن!
در ساعات اولیه شروع عملیات پای چپ حمید بر روی مین میرود. مین یک متر زیر برفها، منتظرش بود. همین فاصله خودش موجب میشود که به طور کامل پای حمید قطع نشود. وی شوخ طبیعش را در حالیکه کف پایش به شدت خونریزی میکرد، به رخ همگان میکشد تا مبادا روحیهی رفقای رزمندهاش خراب شود.حمید را بعد از انجام مداوایی کاملا ابتدایی به تبریز انتقال میدهند.
در تبریز کار خاصی انجام نمیدهند و حمید را به بیمارستانی در اصفهان اعزام میکنند. برادر بزرگش آقا سعید که او هم رزمنده است بر بالین برادر حاضر میشود. دکترها قصد قطع کردن پای حمید را دارند، آقا سعید مخالفت میکند و با اصرار حمید را به تهران میبرد.
در تهران پای حمید را چند بار عمل میکنند، زمستان 66 را با همین پای مجروح پشت سر میگذارد. سال 67 حمید برای انجام عمل جراحی عازم آلمان میشود. در آنجا هم دوبار عمل جراحی بر روی پایش انجام میشود ولی دیگر این پا برایش پا نمیشود. لنگیدن هنگام راه رفتن میشود جزء مشخصههای ظاهری حمید...
بعد از پایان یافتن جنگ، حمید در سال 1369 در رشتهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران شروع به تحصیل میکند. هم زمان با تحصیلش وارد عرصهی آموزشی و معلمی میشود و چند سالی در مدارس مختلف تهران تدریس میکند.
حمید در سال 1376 با تنی چند از چهرههای آموزشی، موسسه هدایت میزان را پایهگذاری میکند. مهرماه 76 دبیرستان میزان در منطقهی 2 تهران شاهد حضور دانشآموزانی پر حرارت و با اشتیاق است.
حالا دیگر میزان حکم سنگر فرهنگی را برای حمید دارد و باید موسسه را گسترش دهد.
راهنمایی میزان در سال 79 و دبستان نیز در مهر 83 شروع به کار میکند.
مأموریت موسسه میزان فقط برای امور آموزشی نبوده و نیست. حمید کمر همت میبندد و اردوهای جهادی را از نوروز 1377 آغاز میکند. ثمرهی این اردوها عبارت است از: ساخت یک مسجد، پانزده مدرسه، یک نمازخانه، یک سالن اجتماعات، یک دار القرآن و 60 منزل مسکونی در مناطق محروم (خوزستان و چهار محال بختیاری).
حمید دادگسترنیا در یک کلام معلمی مجاهد بود.جوانانی که به شاگردی او افتخار می کنند راه و روش حمید را ادامه می دهند.ان شالله..
از سمت چپ: شهید علی بلورچی- معلم مجاهد حمید دادگسترنیا